(نوشتهی از برادران مسيحی، فرید شیرزاد)
ما انسانها موجودات عجیبی هستیم. قلب ما ترکیبی است از محبت و نفرت، خوشی و غم، مهربانی و حسادت. افکار ما پر است از زیرکی و سادگی، ایمان و شک، فهم و بی فهمی. یک فیلسوف مشهور آلمانی بنام کانت میگوید "انسان یگانه موجودی است که به تربیه شدن نیاز دارد."
دانشمندان در یافتن یک تعریف واحد و جامع از انسان دچار مشکلات زیادی هستند. ما میتوانیم سایر موجودات زنده و غیرزنده را تعریف و توضیح نماییم ولی از شناخت خودمان عاجز هستیم. کتابمقدس از شروع پیدایش انسان سخن میزند و میفرماید "پس خدا انسان را شبيه خود آفريد..." ( پیدایش فصل 1 آیه 27 )
البته منظور از این صورت شباهت ظاهری نیست بلکه شباهت معنوی و روحانی. خدا انسان را به سیرت خودش ساخت، به معنی این که خواص الهی در وجود انسان منعکس بودند. قدوسیت، عدالت، محبت، نیکی وغیره خواص الهی را میتوان در انسان دید. انسان یگانه موجودی است که علاقه به آفرینش دارد و نیاز و علاقهاش را از طریق هنر نمایان میسازد، نقاشی میکند، شعر میسراید و آهنگ ساخته مینوازد. انسان از دیدن طبیعت قشنگ لذت میبرد. سایر حیوانات قادر به چنین اعمال شگفت انگیز نیستند.
ولی انسان خیلی بشتر از اینها است او نه تنها میآفریند بلکه دست به تباهی و ویرانی نیز میزند. او نه تنها محبت میکند بلکه از شدت حسادت و نفرت میکشد و میدرد. شخصی گفته است که انصافانه نیست وحشیگری انسان را با یک شیر درنده مقایسه کرد، زیرا شیرآهو را میدرد و میکشد نه به دلیل حسادت یا نفرت که دارد بلکه چون طبیعت او چنین ایجاب میکند. ولی انسان نه به تقاضای سرشت بلکه به سبب نفرت و خشونت بیرحم میشود. پس اگر به چهره انسان بخوبی نگاه کنیم آیا سیرت و شباهت خدا را در او میبینیم؟ هرگز! بعضا انسان بیشتر به اهریمن یا دشمن خدا شباهت یافته تا به خود خدا. شباهت برباد رفته انسان را میتوان به تابلوی نقاشی مقایسه کنیم که سطل آبی بروی آن ریخته شده باشد. وقتی تابلو را با منظره اصلی طبیعی آن مقایسه میکنیم بسیار بسیار اندک شباهت را در آن به سختی میتوانیم ببنیم.
بگذارید این شباهت برباد رفته را گناه بنامیم. گناه، طغیان و سرکشی انسان است در برابر آفریدگاراش. انسان خود خدای زندگی و محور هستی خود شده است. معیارهای اخلاقی و روحانیاش را خود تعین کرده و معبودش را خود ساخته و بافته است. همین است که از خداخواهی به خودخواهی و از خداپرستی به خودپرستی نزول کرده است. در نتیجه شباهت و سیرت خدا را آهسته آهسته از دست داده است.
ولی در برابر این بی وفایی و بی مروتی او، خدا چه کرده است؟ خدا انسان را در این ذلت و تباهی تنها رها نکرده بلکه دست کمک و شفقتاش را بسوی وی دراز نموده است. کتابمقدس میفرماید که خدا عیسی مسیح را فرستاده است تا بشر گمشده و سرگردان را از ظلمت گناه و عواقب آن نجات دهد "زيرا همه گناه کردهاند و هیچکس به آن کمال مطلوب و پرجلالی که خدا انتظار دارد، نرسيده است. اما اکنون اگر به عيسی مسيح ايمان آوريم، خدا ما را کاملآ «بیگناه» به حساب میآورد، چون عيسی مسيح به لطف خود بطور رايگان گناهان ما را برداشته است." ( رومیان فصل 3 آیات 23 و 24 )
مسيح چهرهٔ ديدنی خدای ناديده است... (کولسیان فصل 1 آیه 15). فقط در او میتوان شباهت و سیرت خدا را کاملا دید. شباهت خدا در انسانهای مانند من و شما آنقدر خراشیده، مخشوش و آسیب دیده که به سختی میتوان ذرهای ازمحبت و عدالت الهی را در آن دریافت. ولی در عیسی مسیح همه خواص الهی به روشنی هویدا است. گفتیم سیرت انسان به تابلوی میماند که صورت خدا در آن نقاشی شده ولی حالا برباد رفته است. ولی عیسی مسیح را میتوان به تابلوی مکمل مقایسه کرد که نقش خدا را بصورت کامل در آن میتوان دید.
راه فرار از چنگ گناه، خودخواهی و خودپرستی در پیروی از عیسی مسیح است. وقتی او را، شخص او را و تعلیم او را دنبال کنیم بدون شک که شباهت خدا دوباره در ما ظاهر میشود. هر قدر بیشتر از اخلاقیات و روحانیت عیسی مسیح نمونه میگیریم به همان اندازه سیرت واژگونه شده الهی در ما احیا میگردد. گاندی رهبر فقید هند میگوید " انسان تبدیل به چیزی میشود که اکثرا به آن میاندیشد." هنگامی که مسیح شاخص زندگی ما میشود خواص الهی در باطن در افکارما، و در ظاهر در رفتار ما زنده میگردند. این بدان معنی نیست که گویا ما به الوهیت رسیده همتای خدا میشویم. نه، بلکه بمقام انسانیت میرسیم و تبديل به آن شخص میشویم که از ازل میخواست.
عیسی مسیح نمونه و معیار حقیقی انسانیت است، باشد که پیروی از او شباهت الهی را در ما ظاهر سازد. "تا سرانجام همهٔ ما در مورد نجات و نجاتدهندهٔ خود، فرزند خدا، ايمانی يکسان داشته باشيم و همه در او به رشد کامل برسيم، بطوری که از او کاملآ پر شويم." (افسسیان فصل 4 آیه 13)
ما انسانها موجودات عجیبی هستیم. قلب ما ترکیبی است از محبت و نفرت، خوشی و غم، مهربانی و حسادت. افکار ما پر است از زیرکی و سادگی، ایمان و شک، فهم و بی فهمی. یک فیلسوف مشهور آلمانی بنام کانت میگوید "انسان یگانه موجودی است که به تربیه شدن نیاز دارد."
دانشمندان در یافتن یک تعریف واحد و جامع از انسان دچار مشکلات زیادی هستند. ما میتوانیم سایر موجودات زنده و غیرزنده را تعریف و توضیح نماییم ولی از شناخت خودمان عاجز هستیم. کتابمقدس از شروع پیدایش انسان سخن میزند و میفرماید "پس خدا انسان را شبيه خود آفريد..." ( پیدایش فصل 1 آیه 27 )
البته منظور از این صورت شباهت ظاهری نیست بلکه شباهت معنوی و روحانی. خدا انسان را به سیرت خودش ساخت، به معنی این که خواص الهی در وجود انسان منعکس بودند. قدوسیت، عدالت، محبت، نیکی وغیره خواص الهی را میتوان در انسان دید. انسان یگانه موجودی است که علاقه به آفرینش دارد و نیاز و علاقهاش را از طریق هنر نمایان میسازد، نقاشی میکند، شعر میسراید و آهنگ ساخته مینوازد. انسان از دیدن طبیعت قشنگ لذت میبرد. سایر حیوانات قادر به چنین اعمال شگفت انگیز نیستند.
ولی انسان خیلی بشتر از اینها است او نه تنها میآفریند بلکه دست به تباهی و ویرانی نیز میزند. او نه تنها محبت میکند بلکه از شدت حسادت و نفرت میکشد و میدرد. شخصی گفته است که انصافانه نیست وحشیگری انسان را با یک شیر درنده مقایسه کرد، زیرا شیرآهو را میدرد و میکشد نه به دلیل حسادت یا نفرت که دارد بلکه چون طبیعت او چنین ایجاب میکند. ولی انسان نه به تقاضای سرشت بلکه به سبب نفرت و خشونت بیرحم میشود. پس اگر به چهره انسان بخوبی نگاه کنیم آیا سیرت و شباهت خدا را در او میبینیم؟ هرگز! بعضا انسان بیشتر به اهریمن یا دشمن خدا شباهت یافته تا به خود خدا. شباهت برباد رفته انسان را میتوان به تابلوی نقاشی مقایسه کنیم که سطل آبی بروی آن ریخته شده باشد. وقتی تابلو را با منظره اصلی طبیعی آن مقایسه میکنیم بسیار بسیار اندک شباهت را در آن به سختی میتوانیم ببنیم.
بگذارید این شباهت برباد رفته را گناه بنامیم. گناه، طغیان و سرکشی انسان است در برابر آفریدگاراش. انسان خود خدای زندگی و محور هستی خود شده است. معیارهای اخلاقی و روحانیاش را خود تعین کرده و معبودش را خود ساخته و بافته است. همین است که از خداخواهی به خودخواهی و از خداپرستی به خودپرستی نزول کرده است. در نتیجه شباهت و سیرت خدا را آهسته آهسته از دست داده است.
ولی در برابر این بی وفایی و بی مروتی او، خدا چه کرده است؟ خدا انسان را در این ذلت و تباهی تنها رها نکرده بلکه دست کمک و شفقتاش را بسوی وی دراز نموده است. کتابمقدس میفرماید که خدا عیسی مسیح را فرستاده است تا بشر گمشده و سرگردان را از ظلمت گناه و عواقب آن نجات دهد "زيرا همه گناه کردهاند و هیچکس به آن کمال مطلوب و پرجلالی که خدا انتظار دارد، نرسيده است. اما اکنون اگر به عيسی مسيح ايمان آوريم، خدا ما را کاملآ «بیگناه» به حساب میآورد، چون عيسی مسيح به لطف خود بطور رايگان گناهان ما را برداشته است." ( رومیان فصل 3 آیات 23 و 24 )
مسيح چهرهٔ ديدنی خدای ناديده است... (کولسیان فصل 1 آیه 15). فقط در او میتوان شباهت و سیرت خدا را کاملا دید. شباهت خدا در انسانهای مانند من و شما آنقدر خراشیده، مخشوش و آسیب دیده که به سختی میتوان ذرهای ازمحبت و عدالت الهی را در آن دریافت. ولی در عیسی مسیح همه خواص الهی به روشنی هویدا است. گفتیم سیرت انسان به تابلوی میماند که صورت خدا در آن نقاشی شده ولی حالا برباد رفته است. ولی عیسی مسیح را میتوان به تابلوی مکمل مقایسه کرد که نقش خدا را بصورت کامل در آن میتوان دید.
راه فرار از چنگ گناه، خودخواهی و خودپرستی در پیروی از عیسی مسیح است. وقتی او را، شخص او را و تعلیم او را دنبال کنیم بدون شک که شباهت خدا دوباره در ما ظاهر میشود. هر قدر بیشتر از اخلاقیات و روحانیت عیسی مسیح نمونه میگیریم به همان اندازه سیرت واژگونه شده الهی در ما احیا میگردد. گاندی رهبر فقید هند میگوید " انسان تبدیل به چیزی میشود که اکثرا به آن میاندیشد." هنگامی که مسیح شاخص زندگی ما میشود خواص الهی در باطن در افکارما، و در ظاهر در رفتار ما زنده میگردند. این بدان معنی نیست که گویا ما به الوهیت رسیده همتای خدا میشویم. نه، بلکه بمقام انسانیت میرسیم و تبديل به آن شخص میشویم که از ازل میخواست.
عیسی مسیح نمونه و معیار حقیقی انسانیت است، باشد که پیروی از او شباهت الهی را در ما ظاهر سازد. "تا سرانجام همهٔ ما در مورد نجات و نجاتدهندهٔ خود، فرزند خدا، ايمانی يکسان داشته باشيم و همه در او به رشد کامل برسيم، بطوری که از او کاملآ پر شويم." (افسسیان فصل 4 آیه 13)
0 نظرات:
ارسال یک نظر